قوله تعالى: یا أیها الذین آمنوا... الآیة.... هم نداست و هم گواهى، آنچه نداست نشان آشنایى، و گواهى آنست که ایمان بنده عطائى. میگوید جل جلاله و تقدست اسماوه و تعالت صفاته و توالت آلاوه و نعماوه و عظم کبریاوه و علا شأنه و عز سلطانه، اى شما که مومنانید و گرویدگانید، حق پذیرفتید و رسالت که شنیدید بشناختید، بنشان که دیدید باسزا آمدید و از ناسزا ببریدید، گردن نهادید و واسطه پسندیدید، دنیا گذاشتید و بعقبى باز گردیدید، و از عقبى در مولى گریختید.
آرى هر کس را میخواند تا خود کرا راه نماید، و ایشان را که راه نماید تا خود کرا در روش آرد و بمقصد رساند، و ایشان را که بمقصد رساند تا خود کرا قبول کند و بنوازد!
عالمى در بادیه مهر تو سر گردان شدند
تا که یابد بر در کعبه قبولت پر و بال
آن گه فرمان داد که: لا تقولوا راعنا الایة عین حکم است و بار تکلیف، رب العزة چون خواست که مومنانرا تکلیف کند بحکمى از احکام شرع، و رنج و کلفت آن بریشان نهد، نخست ایشان را بنداء کرامت بنواخت، و بایمان ایشان گواهى داد گفت یا أیها الذین آمنوا آن گه حکم و فرمان در آن پیوست، تا بنده بشاهد آن نواخت این بار تکلیف بر وى آسان شود، همین است سنت خداوند جل جلاله، هر جا که بار تکلیف بر نهد راه تخفیف فرا پیش وى نهد، که راه دشخوار و بار گران بهم نپسندد، نه بینى؟ آنجا که بتقوى فرمود استطاعت در آن پیوست گفت فاتقوا الله ما اسْتطعْتمْ، و بمجاهده فرمود اجتبا در آن بست گفت و جاهدوا فی الله حق جهاده هو اجْتباکمْ و امثال این در قرآن فراوان است، و بر لطف الله دلیل و برهانست.
ثم قال تعالى و اسْمعوا فرمان داد آن گه گفت بنیوشید و بجان و دل قبول کنید و بچشم تعظیم و صفاى دل در آن نگرید، تا حقیقت سماع و طعم وجود بجان شما برسد، آن کافران و بیگانگان دیدهاى شوخ وا کرده بودند، و دلها تاریک، لا جرم طنطنه حروف بسمع ایشان مىرسید اما حقیقت سماع و لذت وجود هرگز بجان ایشان نرسید. میگوید عز جلاله أمْ تحْسب أن أکْثرهمْ یسْمعون أوْ یعْقلون جاى دیگر گفت و نطْبع على قلوبهمْ فهمْ لا یسْمعون و لوْ علم الله فیهمْ خیْرا لأسْمعهمْ در ذوق حقیقت شنیدن دیگرست و سماع دیگر، بو جهل میشنید اما سماع ابو بکر را افتاد. بو جهل و امثال وى را گفت و کانوا لا یسْتطیعون سمْعا بو بکر و اتباع وى را گفت و إذا سمعوا ما أنْزل إلى الرسول.... الآیة...
آن گه سر انجام هر دو فرقت درین هر دو آیت بیان کرد و کافران را گفت: و للْکافرین عذاب ألیم دوستان و مومنان را گفت و الله یخْتص برحْمته منْ یشاء و الله ذو الْفضْل الْعظیم قوله: ما ننْسخْ منْ آیة یقول بطریق الاشارة ما نرقیک عن محل العبودیة الا احللناک بساحات الحریة، و ما رفعناک عنک شیئا من صفات البشریة الا اقمناک بشاهد من شواهد الالوهیة. از روى اشارت میگوید اى مهتر خافقین، و اى رسول ثقلین، اى خلاصه تقدیر، و اى بدر منیر، اى کل کمال، و اى قبله اقبال، اى مایه افضال و اى نمود نمودگار لطف و جلال، اى شاخ وصل تو نازان و کوکب عز تو همیشه رخشان، اى دولت تو از میغ هستى اطلاع بر گرفته و بشواهد ربوبیت و تأیید آلهیت مخصوص شده، تا لحظه فلحظه کار دولت تو در ترقى است، و آنچه دیگران را تاج است ترا نعلین
نعلى که بینداخت همى مرکبت از پاى
تاج سر سلطان شد و تا باد چنین باد
اى مهتر، آن مقامات که ترا ازان ترقى میدهیم هر چند که حسنات همه اولیا و اصفیاست سیئات تو است، چندانک و از آن بمانى، چون بر گذرى از آن استغفار مىکن، مصطفى ع گفت روزى هفتاد بار از آن استغفار مىکنم انه لیغان على قلبى فاستغفر الله فى الیوم سبعین مرة. قال الصدیق لیتنى شهدت ما استغفر منه رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم.
و قیل فى قوله تعالى: ما ننْسخْ منْ آیة... الآیة اى ما نقل العبد من حال الا اتى ما هى فوقها و اعلى منها، فلا ننسخ من آثار العبادة شیئا الا ابدلنا منها اشیاء من انوار العبودیة، شیئا الا اقمنا مکانها اشیاء من اقمار الحرمة و هلم جرا، تنقله من الادنى الى الاعلى، حتى یقع فى جذبة من جذبات الحق، و جذبة من الحق توازى عمل الثقلین.
هر که مرفوع درگاه ربوبیت است و مقبول شواهد الهیت، احدیت بنعت محبت او را در قباب عزت بپروراند، او را از آن حال بحال میگرداند، و این مقام بآن مقام مىرساند تا در جذبه حق افتد و از آن پس که رونده باشد ربوده گردد، آن گه هر چه در همه عمر خویش در حال روش رفته بود او را در حال کشتن باول قدم از آن در گذرانند که جذبة من الحق نوازى عمل الثقلین. آرى چنانک خود بکس نماند کشش او بروش خلق هم نماند. ارباب روش را گویند امر و نهى نگه دارید، و امر و نهى را گویند که ارباب کشش را نگه دارید، که ایشان آنند که نسب آدم در عالم حقایق بایشان زنده است، و منهج صدق بثبات قدم ایشان معمور، در عالم حقایق ایشان را نزاع القبائل خوانند، چنانک بلال از حبش و صهیب از روم و سلمان از پارس و اویس از قرن نیکو گفت آن جوانمرد که گفت:
ازین مشتى ریاست جوى رعنا هیچ نگشاید
مسلمانى ز سلمان جوى و درد دین ز بو دردا
قدر شریعت مصطفى ایشان دانستند، و حق سنت او ایشان شناختند، صفاء سر این چنین صدیقان بر هر خارى که تابد عبهر دین شود، اگر بر مطیع تابد مقبول گردد و اگر بر عاصى تابد مغفور گردد، اگر بر فاسق تابد صاحب ولایت شود.
چنانک در حکایت بیارند از حاتم اصم و شقیق بلخى که هر دو بسفرى بیرون شدند پیرى فاسق مطرب بهام راهى ایشان افتاد، و در عموم اوقات آلات فساد و ساز فسق بکار میداشت، و حاتم هر وقتى منتظر آن میبود که شقیق وى را منع کند و زجرى نماید، نمیکرد تا آن سفر بآخر رسید. در وقت مفارقت آن پیر فاسق ایشان را گفت چه مردمانى باشید شما که از شما گرانتر مردمان ندیدم! نه یک بار سماع کردید نه دستى و از دید؟
حاتم گفت معذور دار که من حاتمم و او شقیق. آن پیر چون نام ایشان شنید بپاى ایشان در افتاد و توبه کرد و بشاگردى ایشان برخاست تا از جمله اولیاء گشت، پس شقیق حاتم را گفت «رأیت صبر الرجال و صدت صید الرجال».
ود کثیر منْ أهْل الْکتاب... الآیة... من خسرت صفقته ود أن لم تربح لاحد تجارته، خرمن سوخته خواهد هر کس را خرمن سوخته، جهودان که در وهده مذلت و مهانت افتادهاند و غبار نومیدى بر چهره تاریک ایشان نشسته مىدوست دارند مسلمانان را بساز خود دیدن، و از عز اسلام بمذلت جهودى افتادن، لکن تا بر منبر ازل خطبه سعادت و پیروزى خود بنام که کردند؟ جهودان این میخواهند و رب العالمین میگوید خواست خواست ماست نه خواست جهودان، و مراد مراد ماست نه مراد ایشان! و ربک یخلق ما یشاء و یختار ما کان لهم الخیرة، فمن این للطینة الاختیار و الحق مستحقة بنعت العز و الجلال، و ما للمختار و الاختیار، و ما للمملوک و الملک و ما للعبید و التصدر فى دست الملوک. قال الله تعالى ما کان لهم الْخیرة حسین بن على را علیهما السلام گفتند بو ذر میگوید من درویشى بر توانگرى اختیار کردهام، بیمارى بر تندرستى بر گزیدهام.
حسین ع گفت رحمت خدا بر بو ذر باد او را چه جاى اختیار است؟ و بنده را خود با اختیار چه کار است؟ پیروز آن کس است که اختیار و مراد خود فداى اختیار و مراد حق کند.
موسى را گفتند یا موسى خواهى که همه آن بود که مراد تو بود؟ مراد خود فداى مراد ازلى ما کن، و ارادت خود در باقى کن، تو بنده و بنده را اختیار و مراد نیست، که بحکم مراد خود بودن بترک بندگى گفتند است. برادران یوسف بحکم مراد خود بودند مراد ایشان ذل یوسف بود و عز خویش، چون نیک نگه کردند ذل خود دیدند و عز یوسف، نه پنداشتند که چون از پدر جدا گشتند او را خوار گردانیدند، بسى برنیامد که خود را دیدند زیر تخت وى صف برکشیده و کمر خدمت بر میان بسته چاکروار و غریب وار میگفتند یا أیها الْعزیز مسنا و أهْلنا الضر و روى فى بعض الاخبار: عبدى ترید و ارید، و لا یکون الا ما ارید، فان رضیت بما ارید کفیتک ما ترید و ان لم ترض بما ارید اتعبتک فیما ترید، ثم لا یکون الا ما ارید.